یک شروع سبیل مند

delshad's picture

حقیقتش را بخواهید من خودم هم درست نفهمیدم چه طور شد که از این‌جا سر در‌آوردم. بسیار میل دارم  فکر کنم که این اتفاق به این جهت است که در تیرگان شایسته سالاری حاکم است و لابد من هم شایسته بوده‌ام که وبلاگ گردانی کنم. به به. از آن لبخند‌های گشادِ از این گوش تا آن گوش می‌نشیند روی صورت آدم. بعد این سوال پیش می‌آید که مگر نه این‌که در این تورنتوی به این بزرگی  نویسنده‌ی خوب و وبلاگ‌گردان بسیار ماهر این‌قدر زیاد است؟ جواب این است که هست. خیلی هم زیاد است. ما این‌جا در تورنتو خیلی نویسنده‌ی خوب داریم. اما لابد نویسندگانی که داوطلب تیرگان شده باشند آن‌قدر زیاد نیستند. یعنی اگر هم هستند خودشان را یک گوشه یا پشتی قایم کرده‌اند و ما ندیده‌ایم‌اشان. اگر هم قایم نکرده‌اند لابد یک بلایی سر چشم‌های ما آمده. به هرحال این‌ها همه را نوشتم که بگویم این یک مقدمه نیست. یک فراخوان است بیشتر. تیرگان یک آغوش بزرگ است که به روی همه‌ی دنیا باز است. رو به تورنتو نشین‌ها که خیلی هم باز است. اگر دستی به نوشتن دارید  بیایید و به ما بپیوندید و ما را خوش‌حال کنید. اگر هم به ما پیوسته‌اید و ما از ذوق نوشتنتان به هردلیلی خبر نداریم؛ از هرجا که هستید بوقی، سوتی، چشمکی، ایمیلی... چیزی بزنید و ما خودمان پیدایتان می‌کنیم. مثلن من خودم هم به نظر پیدا شده باشم. برای این‌که من اول اولش داوطلب تیم "اًپریشن" بودم. تیرگان ِ دوهزار و یازده زیر نظر مهسا مهمان‌ها را از فرودگاه می‌آوردیم هتل؛ بعد از هتل می‌بردیم سر تمرین، بعد از تمرین بر‌می‌گرداندیم هتل. بعد از هتل می‌بردیم سر اجرا. بعد دوباره هتل. دوباره اجرا. دوباره هتل. بعد هم که جشن تمام می‌شد و همه می‌رفتند سر کار و زندگی‌شان ما کماکان زیر نظر مهسا مهمان‌ها را این‌قدر این‌ور و آن‌ور می‌بردیم که سر آخر برسانیمشان فرودگاه. آن‌وقت یک روز بعد از ظهر همین‌طور که در خانه نشسته بودم و این‌پا را انداخته بودم روی آن‌یکی پا بهروز آموزگار زنگ زد و پیشنهاد کرد دستی به سر و گوش وبلاگ تیرگان بکشیم. بکشیم را هم برای این نوشتم که یعنی دور هم دستی بکشیم. چند نفر در تیم وبلاگ بودند و قرار شد من هم به‌شان اضافه شوم. هر کس که فرصت و ذوقی دارد چیزی بنویسد. یعنی ما بچه‌های گروه بلاگ از حالا موظفیم که این‌جا را زنده نگه داریم. این وظیفه برای من در چند هفته‌ی اخیر بیشتر در این خلاصه شده که بدوم دنبال داوطلبین قبلی تیرگان و ازشان خواهش کنم چند سطری راجع به خاطرات یلدای دو سال قبلشان بنویسند. من که آن روز‌ها هنوز در تورنتو نبوده‌ام اما خوش‌بختانه انگار بچه‌ها کلی دور هم خوش گذرانده‌اند و انار "گل" کرده‌اند و این‌ها. یکی دو نفر‌هم غش کرده‌اند. از همین‌ها خواهش کردم که بنویسند. برای شما که مهمان یا مخاطب یا داوطلب تیرگانید یا نیستید و به هرحال یک‌طوری این‌ سطور را می‌خوانید خوب است که بدانید لابه‌لای یک جشنواره‌ی فرهنگی هنری با آن شکل و حال چه می‌گذرد. برای خود من هم که این‌ها را می‌نویسم، حد‌اقل خوبیش این است که چهارشنبه به چهارشنبه در جلسه‌ی تیمی شرکت می‌کنم که نصف حاضرینش برای یک ماه سبیل گذاشته‌اند(1) . توی دلم نخودی به قیافه‌های جدی ِ سیبیلویشان می‌خندم و به حرف‌هایشان گوش می‌کنم و با هم بحث می‌کنیم و حرف می‌زنیم و سر آخر خودم را جایی پیدا می‌کنم که حسابی خوش می‌گذرد دوستان. حسابی خوش می‌گذرد.

 

 

 


پانوشت ها

1-    http://en.wikipedia.org/wiki/Movember